حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حضرت موسی (ع)

موسی (به عبریמֹשֶׁה با تلفظ: مُشِه) (به عربیموسیٰ) بزرگ‌ترین پیامبر نزد یهودیان و یکی از پیامبران بزرگ نزد مسیحیان، مسلمانان، بهائیان و تعدادی دیگر از ادیان ابراهیمی است که نوشتن پنج کتاب اول (موسوم به توراتکتاب مقدس به او منسوب است. 

موسی را از هفتمین نسل ابراهیم دانسته‌اند. او در خانواده‌ای از بنی‌اسرائیل، در مصر زاده شد. پدرش عمران و مادرش یوکابد نام داشتند. او یک برادر بزرگ‌تر از خودش به‌نام هارون و نیز یک خواهر بزرگ‌تر به‌نام میریام (کُلثُم) داشته‌است.


بنابر روایت تورات و قرآن، هنگامی که موسی متولد می‌شود، از آنجا که فرعون می‌ترسید توسط بنی‌اسرائیل کشته شود، دستور داد تمام پسران آن‌ها را بکشند. خداوند به مادر موسی الهام می‌کند که کودک را در سبدی انداخته و به رودخانه اندازد. همسر فرعون او را از آب می‌گیرد و همسرش را راضی می‌کند تا کودک را به فرزندی بپذیرند. موسی در دربار فرعون بزرگ می‌شود و هنگامی که به سن جوانی می‌رسد، با عقاید فرعون شروع به مخالفت می‌کند. یک‌بار او به جرم کشتن غیرعمد یک قبطی، تحت تعقیب فرعونیان قرار می‌گیرد و به‌ناچار به شهر مدین می‌گریزد. در آن‌جا هشت سال به کاهن مدین که بنا به روایت مسلمانان، شعیب نام داشت، خدمت می‌کند. آن‌گاه باصفورا، دختر شعیب ازدواج می‌کند. بنا به اعتقاد یهودیان[نیازمند منبع]، مسیحیان[نیازمند منبع]، مسلمانان[۵] در بازگشت از مدین، به موسی از سوی خدا وحی شد و او به پیامبری بنی اسرائیل برگزیده شد. موسی به همراهی برادرش، هارون به نزد فرعون می‌رود و او را به یکتاپرستی فرامی‌خواند. موسی سه سال از هارون کوچکتر بود و در زمان سخن گفتن با فرعون در مصر هشتاد سال داشت،[۶] هم چنین موسی بنی اسرائیل را در خروج از مصر رهبری کرد. بنا به اعتقاد یهود، ده فرمان، در کوه طور به موسی الهام شد که پایه‌های شریعت قوم یهود را تشکیل می‌دهد. موسی در نزد مسلمانان به کلیم‌الله مشهور است و یکی از پنج پیامبر اولوالعزم به‌شمار می‌آید. بر اساس روایت تورات، موسی در زمان وفات صد و بیست سال داشت

نام موسی را همسر فرعون انتخاب کرده‌است: «او را به فرزندی خود برگزید و نامش را موسی گذاشت.» این نام مصری یا عبری است. اگر ریشه آن را مصری در نظر بگیریم، با توجه به «میس» به معنای «متولد شدن» و «مس» به معنای «یک پسر»، می‌توان این‌گونه نوشت: «او را به فرزندی خود برگزید و نامش را پسر گذاشت.» اما، باید نام موسی ریشه‌ای الهی داشته باشد، و بنابراین نام او شامل نام یکی از خدایان مصری بوده‌است. اگر این نام از ریشه‌ای عبری باشد، با فعل «بیرون کشیدن» در ارتباط خواهد بود. همسر فرعون می‌گوید، «من او را از آب بیرون کشیدم («ماشا»).» این موضوع احتمالاً به روی آب آمدن موسی در مدین یا نقش او در نجات بنی اسرائیل در دریای سرخ مربوط می‌شود. بیشتر دانش‌پژوهان با مصری بودن این نام موافقند و معتقدند که ریشه عبری تفسیر بعدی است

در میان یهودیان امروزی موسی به عنوان «قانون‌گذار اسرائیل» شناخته می‌شود، و قوانین فراوانی را در قالب ۴ کتاب ابلاغ کرده‌است. اولین کتاب، کتاب میثاق، در سفر خروج ۱۹–۲۴ است، خداوند قوانین این کتاب را در پایه سینا بیان کرده‌است. درون میثاق، ده فرمان (سفر خروج ۲۰: ۱–۱۷) و کتاب میثاق (سفر خروج ۲۰: ۳۳–۲۳: ۱۹) قرار دارند. کتاب سفر لاویان شامل بدنه دوم قوانین می‌شود، کتاب سفر اعداد نیز با مجموعه‌ای دیگر از قوانین و سفر تثنیه با مجموعه‌ای دیگر آغاز می‌شود.

به‌طور سنتی، موسی به عنوان نویسنده این ۴ کتاب به علاوه سفر پیدایش شناخته می‌شود، این دو با یکدیگر اولین و برترین کتاب مقدس یهودیان را با نام تورات تشکیل می‌دهند.

1- عصا:یکی از معجزات حضرت موسی(ع)، عصای حضرت بود. در حالی که ساحران به دستور فرعون،‌مارهایی را درآوردند که شروع به خزیدن کردند و مردم از بیم جان خود فرار می کردند، به موسی(ع) امر شد که آنچه در دست داری بینداز. حضرت عصای خود را انداخت به امر خداوند تبدیل به اژدهایی شد که تمام مارها و آنچه را که ساحران ایجاد کرده بودند بلعید. این اژدها آنچنان رعب و وحشتی در دل مردم ایجاد کرد که مردم از خوف جان فرار می کردند و برخی از ترس جان باختند و مردم و ساحران فهمیدند که این کار عادی نیست بلکه یک امر الهی و آسمانی است.[3]
2- ید بیضاء:ید بیضاء از جمله معجزاتی است که خداوند به موسی(ع) برای هدایت فرعون و قومش عطا فرموده است:"دستت را در گریبانت کن، تا سپید و درخشان بدون هیچ بیماری بیرون آید، و بازوی خود را از ترس جمع کن. بدان که این دو، دو برهان از سوی پروردگارت هستند برای فرعون و بزرگان قومش، که ایشان قومی نافرمان هستند".[4]
حضرت موسی(ع) برای این که معجزه خود را به فرعون و ساحران نشان دهد، دستش را از گریبان خود بیرون آورد و به ناگاه نوری مانند نور آفتاب از بین انگشتانش می درخشید که بین آسمان و زمین را روشن می کرد.[5] این معجزه ای بود که حضرت موسی(ع) به امر خداوند ارایه کرد تا فرعون و ساحران ایمان بیاورند.
3- ملخ (جراد):بعد از بلایای زیادی که بنی اسرائیل متحمّل شده بود، حضرت موسی(ع) و هارون نزد فرعون رفتند و از او رخصت مهاجرت خواستند اما فرعون اجازه نداد. بعد فرعون حضرت موسی(ع) گفت:چه کسانی می خواهند مهاجرت کنند؟موسی(ع) گفت:تمام بنی اسرائیل با زن و فرزند و هرچه دارند و قابل انتقال است مهاجرت می کنند. فرعون گفت:فقط مردان بروند و زنان، اطفان و جوانان نباید بیرون بروند.
حضرت موسی(ع) مأیوس شد و عصای خود را بر زمین زد و بادی از جانب مشرق وزیدن گرفت و ملخ های گوناگونی را به همراه آورد تا هوا تاریک شد و زمین در زیر انبوه ملخ ها ناپدید گردید.
ملخ ها هر چه را می یافتند می خوردند و نابود می کردند. مردم از ترس قحطی و هلاکت با یک دیگر به نزاع پرداختند. فرعون وقتی وضع را اینگونه دید، به هراس افتاد و به حضرت موسی(ع) گفت:من چندین بار خلاف عهد کرده ام. اینک این ملخ ها را بران و دور کن و هر کجا که می خواهی با قوم خود مسافرت کن. حضرت موسی(ع) از خداوند خواست و بادی از مغرب وزیدن گرفت و ملخ ها را برد و به دریای قلزم ریخت چنان که یک ملخ به جای باقی نماند.[6]
4- قمّل (شپش):حضرت موسی(ع) نزد فرعون رفت و گفت:اگر اجازه ندهی با قوم خود مهاجرت کنم باز حیوانات موذی بر شما مسلط می شود، و بی درنگ عصا را بر زمین زد که تمام ذرات آن به صورت شپش درآمده و از سر و صورت مردم بالا می رفتند. تمام گوسفندان و احشام پر از شپش شدند. هفت روز گذشت و مردم به ستوه آمده، به فرعون شکایت کردند. فرعون نزد موسی رفت و از او درخواست کرد که این بلا را رفع کند. حضرت موسی دعا کرد و خداوند دعای او را اجابت کرد.
5- ضفدع(قورباغه):حضرت موسی(ع) نزد فرعون رفت و از او خواست به وعدة خود مبنی بر مهاجرت بنی اسرائیل وفا کند امّا فرعون به وعدة خود وفا نکرد و با مهاجرت بنی اسرائیل مخالفت نمود. حضرت موسی عصای خود را را به رود نیل زد که قورباغه ها از رود نیل بیرون ریختند و شهر را فرا گرفته و از سر و روی مردم بالا می رفتند، به طوری که مردم به ستوه آمدند. فرعون نزد حضرت موسی رفت گفت:اگر قورباغه ها را برگردانی اجازه می دهم بنی اسرائیل را کوچ دهی. حضرت موسی دعا کرد. هفت روز طول کشید تا همة قورباغه ها از شهر به دریا ریختند و بلا مرتفع شد. امّا باز فرعون تحت تأثیر نظر ساحران به وعدة خود وفا نکرد و با مهاجرت بنی اسرائیل مخالفت نمود.[7]
6- خون (باران خون):زمانی که فرعون با مهاجرت قوم بنی اسرائیل به همراه حضرت موسی(ع) مخالفت نمود، آن حضرت، فرعون را از عذاب الهی ترساند و باران خون باریدن گرفت و ترس و وحشت همه جا حاکم شد. فرعون با دیدن عذال الهی،‌ به ظاهر با مهاجرت بنی اسرائیل موافقت نمود امّا بعد از دفع عذاب، دوباره به وعدة خود وفا نکرد.
7- شکافته شدن دریا:زمانی که حضرت موسی (ع) و قوم بنی اسرائیل از دست فرعون فرار کردند، به دریا رسیدند و فرعون در مقام بازگرداندن آن ها و انتقام گرفتن بود. راه فرار منحصر به دریا شد. خداوند به حضرت موسی(ع) خطاب کرد که عصای خود را به دریا بزن تا شکافته شود و راهی برای عبور موحدین باز کند.[8]
حضرت موسی عصای خود را به دریا زد و آب دریا شکافت و راهی عریض و خشک باز شد.
حضرت موسی (ع) و قوم بنی اسرائیل ظرف مدت کوتاهی از دریا به امر الهی عبور کردند و فرعون و همراهانش در دریا غرق شدند و به هلاکت رسیدند. فرعون دم آخر عمر وقتی به هلاکت خود یقین نمود گفت:ایمان آوردم و حال آن که وی را سودی نبخشید و در دریا غرق شد.[9]
8- کوه طور و از هم پاشیدن آن:بعد از خلاصی حضرت موسی(ع) و قومش از اسارت فرعون، آن ها زندگی نوینی را آغاز کردند و موسی(ع) از پروردگار خواهش کرد تا کتابی به او عطا کند که در پرتوش هدایت جویند.[10]
خداوند موسی را فرمان داد تا مدت سی روز بدن را پاک و پاکیزه سازد و به طور سینا رود و فرمان خدا را در کتاب که مدار احکام بنی اسرائیل باشد دریافت کند. حضرت موسی(ع) هفتاد تن از قوم خود را برگزید و همراه خویش به کوه طور برد تا بر جریان مکالمه اش با خدا و گرفتن الواح از جانب او شاهد باشند و بنی اسرائیل صدور الواح را از جانب خدا تکذیب نکنند.
چون به کوه طور رسید از جانب خدا ده شب دیگر بر آن سی شب افزوده شد. در اربعین حضرت موسی(ع) هفتاد نفر از همراهانش که به کوه طور رفته بودند، چون از مکالمة موسی(ع) با خدا آگاه شدند، از وی خواستند خدا را به ایشان نشان دهد. چون آن جماعت در خواهش خود اصرار نمودند ناچار موسی(ع) عرضه داشت:پروردگارا!خویش را به من نشان ده تا تو را بنگرم. پروردگار فرمود:هرگز مرا نخواهی دید، ولی به جانب کوه طور بنگر، پس اگر کوه بر جای ماند مرا خواهی دید. موسی به سوی کوه متوجه شد و چون تجلّی خدا در کوه آشکار شد، ناگهان کوه از هم پاشید و اجزایش از یکدیگر فرو ریخت و پایه هایش به زمین فرو رفت. موسی از هول آن منظره غش کرد و بر خاک افتاد و خداوند بر حال او رحمت کرد و او را مورد لطف و عنایت قرار داد تا به هوش آمد و به تسبیح و تکریم خدا پرداخت.[11]
موسی(ع) دید که شیوخ بنی اسرائیل که همراه او بودند گرفتار ارتعاشی شدید شده اند و از شدت آن یکی یکی جان سپردند. از این رو، در پیشگاه خدا به گریه و زاری در آمد و عرضه داشت:خدایا!اگر این هفتاد نفر زنده نشوند و بنی اسرائیل مرا به قتل ایشان متهم سازند، در جواب چه بگویم؟خداوند بر اثر تضرع و دعای حضرت موسی(ع) آن جماعت را زنده کرد تا بر آن معجزة الهی شهادت بدهند.[12]
9- طوفان:زمانی که حضرت موسی(ع) فرعون را با مهاجرت قوم بنی اسرائیل دید، دست به دعا برداشت و خداوند طوفان را نازل کرد و همه چیز و همه کس در معرض نیست و نابودی قرار گرفت و مردم دچار خوف و وحشت شدند. کار بر فرعون سخت شد و به دنبال حضرت موسی فرستاد و گفت:اجازه می دهم که قوم خود را برداری و بیرون بروی. دعا کن این بلا دفع شود. حضرت دعا کرد و طوفان دفع شد.[13]
برخی از مفسران معجزات حضرت موسی(ع) را بیشتر از نُه فقره دانسته اند. بر اساس روایتی از پیامبر اکرم(ص) تسع آیات مندرج در آیه 101 سورة اسراء نُه فرمان از سوی خداوند به موسی و قوم او بوده است.

حضرت اسحاق (ع)

اِسحاق יִצְחָק، به معنی او می‌خندد

تنها فرزند ابراهیم از سارا و همچنین برادر اسماعیل است که بر اساس کتاب پیدایش تورات، هنگامی که ابراهیم ۱۰۰ ساله و سارا ۹۰ ساله بود، به دنیا آمد

در تورات آمده که خداوند به ابراهیم گفته:و واقع شد بعد از این وقایع، که خدا ابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت: «ای ابراهیم!» عرض کرد: «لبیک.» گفت: «اکنون پسرخود را، که یگانه توست و او را دوست می‌داری، یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو، و او رادر آنجا، بر یکی از کوه‌هایی که به تو نشان می‌دهم، برای قربانی سوختنی بگذران.» [۲]

اسحاق به دستور پدرش ابراهیم و با همراهی خدمتکار او به میانرودان (که در آن زمان از بازماندگان طوفان نوح بودند) رفت و با ربه‌کا (به عربیرفقه) ازدواج کرد.[۳] پسران او یعقوب و عیسو بودند. در قرآن، از اسحاق به‌عنوان «نبی» (پیامبر) یاد شده‌است.[۴][۵] همچنین خدا وعده نیل تا فرات را به عنوان سرزمین موعود در تورات به فرزندان ابراهیم، یعنی بنی اسماعیل (عربها) و بنی اسحاق (بنی اسرائیل و یهود) داده‌است: «در آن روز، خداوند با ابراهیم عهد بست و گفت: این زمین را از نهر مصر (نیل) تا به نهر عظیم، یعنی نهر فرات، به نسل تو بخشیده‌ام.»[۶] همیشه در یادها باشد که اسحاق پیامبر خدا است.

اسحاق از پیامبران الهی و فرزند ابراهیم( ع) و ساره است که در فلسطین به دنیا آمد و در همان جا زندگی کرد. اسحاق از پیامبران الهی و برادر اسماعیل بود. وی جد بنی اسرائیل بود و پیامبرانی من جمله یعقوب، داوود، سلیمان، یوسف و موسی از نسل وی بودند. در قرآن کریم، به اسحاق و پیامبری اش اشاره شده است.

اسحاق در ۱۰۰ سالگی پدر و ۹۰ سالگی مادرش ساره به دنیا آمد و بشارت دادن خداوند در مورد تولد وی، در قرآن یادآوری شده است.

ازدواج حضرت اسحاق (ع):
به روایت عهد عتیق اسحاق در ۳۷ سالگی مادر خود را از دست داد و در ۴۰ سالگی ازدواج کرد.


حضرت اسحاق به سفارش پدر و مساعدت خادم وی، همسرش را از بومیان سرزمین ناحور در ارام نهرین از قبیله ای که ابراهیم( ع) بدان وابستگی داشت، برگزید. بر پایه اشارات سفر پیدایش، زوجه وی رِفقه، دختر بتوئیل، پسرِ برادر ابراهیم( ع)، بوده است.

نتیجه این پیوند بعد از ۲۰ سال دو پسر تؤم بود که از زمانی که در بطن مادر خود پرورش می یافتند، منازع یکدیگر بوده اند. فرزند اول را عیسو و دیگری را که به دنبال وی به جهان آمده بود، یعقوب نام نهادند.

با گذشت زمان عیسو صیادی حاذق شد و محبوب اسحاق شد و یعقوب که مورد علاقه رفقه بود، به« چادرنشینی»( شبانی) روی آورد. به روایت تورات، زمانی اسحاق ناچار شد که به دلیل پیدایش خشکسالی راهی ِ سرزمین جرار گردد.

وی در بدو ورود خود به جرار، از بیم آنکه مردم آن سرزمین به خاطر تصاحب زوجه اش رفقه، وی را به قتل رسانند، مجبور شد وی را خواهر خود بخواند، شایان ذکر است که این روایت به نوعی دیگر در مورد ابراهیم( ع) در جرار هم آمده است.

اسحاق در جرار به کشاورزی پرداخت و در این کار پیشرفت کرد و دارایی فراوانی بدست‌آورد. وی گاه رشک همسایگان را برمی انگیخت و ناچار بود برای پرهیز از اصابت، در وادی های اطراف روزگار بگذراند از جمله در بئر شبع چاه آبی حفاری کرد و مذبحی هم برای پرستش، برپا نمود.

اسحاق به سن صد و شصت سالگى فوت نمود و در جوار پدرش دفن شد. بهرحال بیش تر مورخان عمر اسحاق را ۱۸۰ سال نوشته اند، ولى ابن اثیر عمر ایشان را ۱۶۰ سال یادآوری نموده است. آرامگاه مطهرش در شهر قدس خلیل در نزدیک آرامگاه مقدس پدرش حضرت ابراهیم ـ (ع) ـ قرار گرفته است.

حضرت اسحاق علاوه بر اینکه به عنوان نبی مثل سایر پیامبران به ایشان وحی می‌شد


زندگینامه حضرت ابراهیم (ع)

حضرت ابراهیم علیه السلام

به پارسی: آوراهام-ابراهیم، نام او در کتاب مقدس از اَبرام به اِبراهام (عبری: אַבְרָהָם) تغییر میابد. از این رو در بخش اول داستان از ابرام و در بخش دوم از ابراهام نام برده می‌شود. 

سرزمین بابل یا شوش یا حران را زادگاه ابراهیم می‌دانند.

ابراهیم بر طبق روایات، 3000 سال پس از آفرینش آدم یا 1263 سال پس از نوح، به دنیا آمد.

نمرود، پادشاه زمان حضرت ابراهیم، بر اساس پیشگویی کاهنان و ستاره شناسان که از به دنیا آمدن کودکی که تاج و تخت او را در هم می‌کوبد خبر داده بودند، دستور داده بود از زنان باردار مراقبت بسیار به عمل آید. از این رو مادر حضرت ابراهیم، امیله، به هنگام درد زایمان رو به صحرا نهاد و فرزند خود، ابراهیم، را در غاری در بالای کوهی به دنیا آورد و تا سال‌ها او را در همان مکان مخفی نگه داشت.

ابراهیم خلیل الله سال ها پیش در جنوب بین النهرین حکومتی به نام بابل به دنیا آمد.در آن زمان پادشاهی به نام نمرود در آن سرزمین حکومت می کرد.مردم بابل خدای یکتا و بزرگ را نمی شناختند و مشغول پرستش بت های سنگی بودند.تا این که حضرت ابراهیم (ع) به دنیا آمد پس از مرگ پدر و مادرش،سرپرستی حضرت ابراهیم (ع) را عمویش ، آذر بت تراش بر عهده گرفت.

او که خود مردی بت ساز بود از کودکی ساختن و پرستش بت ها را به آن حضرت آموزش می داد و این برای حضرت ابراهیم سوال بزرگی بود که چگونه می توان بتی را پرستش کرد که ساخته ی دست انسان است.حضرت ابراهیم (ع) که به خدای یکتا اعتقاد داشت روزی که مشغول ذکر گفتن در دشتی بود ، حضرت جبرائیل بر او نازل شد و ایشان به پیامبری برگزیده شدند.چندی بعد در شبی که اهالی شهر برای انجام مراسمی به خارج از شهر رفته بودند،حضرت ابراهیم (ع) به بهانه ی بیماری در شهر ماند و به امر خدا وارد بت خانه شد و همه ی بت ها را در هم شکست و تبری را که با خود داشت بر دوش بت بزرگ گذاشت سپس خارج شداز آن جایی که خدمتکار بتکده ایشان را دیده بود،شکستن بت ها را به هارپاگ - وزیر نمرود - گزارش داد و به این ترتیب ابراهیم (ع) را نزد نمرود بردند.علت شکستن بت ها و اهانت به خدایان را سوال کردند.ایشان فرمودند: که کار بت بزرگ است؛نمرود در جواب گفت: بت ها قادر به حرکت نیستند و توانایی انجام کاری را ندارند. در این جا بود که حضرت ابراهیم (ع) گفتند: چگونه خدایانی رامی پرستید که قادر به انجام هیچ کاری نیستند. نمرود که از این پاسخ عصبانی شده بود دستور داد تا آن حضرت را به درون آتشی به بلندی افلاک در میدان شهر بیندازند،تا درسی برای عبرت دیگران باشد.

 

در آن شب در میان انبوه مردم حضرت ابراهیم (ع) را توسط منجنیقی در آتش انداختند ولی به اذن خداوند آتش بر وی سرد شد و هیزم ها به گلستان تبدیل شدند. او بانگ برآورد: خداوند بزرگ و یکتا خالق دنیا و مخلوقات می باشد،نه می زاید و نه زاده ی کسی است او بی نیاز و یکتاست و همتا و مانندی ندارد و اوست که جان می بخشد و جان می ستاند ...

 

به دستور نمرود ابراهیم را به زندان می آورند و در آن جا دو زندانی محکوم به مرگ را نمرود یکی را کشت و دیگری را آزاد کرد و گفت: من هستم که می توانم جان دهم و جان بستانم و فردا هم با خدای تو خواهم جنگید.

 

فردای آن روز نمرود به بالای برج بابل رفت و اظهار قدرتمندی کردو آماده ی جنگ شد، تیری در کمان گذاشت و رها کرد.همه جا در سکوت بود که ناگهان مگسی از سوراخ بینی وی وارد مغز او شد و به دستور خدا زنده ماند و شروع به خوردن مغز نمرود کرد. کمی بعد، نمرود که خود را خدای بزرگ بابل می دانست از شدت درد جان به جان آفریت تسلیم کرد.