حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/غم زندگانی/

/غم زندگانی/

غم کوزه گر نخور ای مهتاب
که شویم کوزه گر خاکدان ها
گر به شکل اندر از پیچیده شدن ها
مثال خاک چو کوزه شدن ها
مثال شمع چو بام شبانیم
شبانگاهان تا صبحگاهانیم
مثال خوردن شدن از ساختنیم ما
که گرد شمع سوختنیم ما
حسام الدین شفیعیان

/آدمک ها//فرایند زندگی برای فراموشی/

/آدمک ها/

آدمک هایی از جنس گذر از کارناوال زندگی

سه اپیزودیه تولد برای زندگی مرگ برای فراموشی

فلاش بکی از اشک هایی در آینه ای از تاریخ عکاسی

رمان سقوط عشق یا پوپولیست خوانیه باور عشق در جهان در گذر از سیگنال های خط خطی

متینگ تن هایی شبیه ماهی های مرده از تکه شدن استفراغ مغز از خیال صلح

فلش فیکشن هایی کوتاه شده از رمان های بلند

تیتر اخبار ،آگهی فوت از خط اول اسم

و تمام برداشت های ناتمامی از سکانس های تیپیک سازی برای گیشه هایی در خلوت

حسام الدین شفیعیان

/فرایند زندگی برای فراموشی/

فرایند سکوت مغزی شبیه استعاره ای از خاموشی

تفاله ای از دمنوش آرامش مصنوعی برای هوش های مصنوعی

برایش از فیزیک کوانتونومی میگویی و مغز خسته از فراموشی

آلزایمری از دنیای خاموشی ارامشی از پسامدرن گذشتن از طبل خاموشی

تکرار واژه های تبر خورده چه سخت هست از مرده بخواهی مدهوشی

در دنیایی از کلماتی برای فراموشی

حسام الدین شفیعیان

/خطوط آهنی زندگی/

من در خطوط آهنی زندگیم دریایی هست به وسعت پرچین هایی از صبح بر کاریزماتیک ترین 

نبودن های خطوط زندگی

جریان سیال ذهن یا راوی مرده ی قصه ای در انتهای ایستگاهی متروک از مسافر

خاموش فکری روشنگر از فکر بر خطوط احساسات فالش شده

پست مدرنی تاریک از سنت بر تفکیک مترسک قصه های تولستویی بر کتابخانه ای خاک خورده

شنل قرمزی هایی از جنس تکثیر سلول های مرده

روزهای تکراری از ناقوس های نزده از مسیرهایی ناموزون

خورده بورژواهای شکست خورده از خط تولید ایستاده بر نان هایی از چرخش انسان

دگر دیسی زادو ولدی از منهای زندگی در پیرنگی بدون چه گفتن از نشدن های اساس قصه

زندگی را با نت هایی از نزدن آغاز کرد پری دریایی شهر آرزوهای زندگی

حسام الدین شفیعیان

فاتح قلب های جهانی تو

مثل دزیره ناپلئون حرفهای نبرد عاشقی برای فردایی تو

مثال شعری چون  شمع در بادی تو

توی قصه های تاریخ کهن چون عصر رنسانسی تو

--------------------------------

شکر قلم دو بیت غزل

چای بریز

باز برای من بیدار بریز

غزل بزن

دو بیتی شکر بزن

حرف بزن پشت سر هم برای من دلتنگ بزن

زکاغذو زدفترو زاین اثر تو مرحم زخم بزن

نقطه سر خط بزن

hesamshafieian

من در گذر از تاریخ با ارسطو-شهر قصه های من-باران زده-بازی سرنوشت

من در گذر از تاریخ با ارسطو

من با ارسطو چای خوردم
و از او پرسیدم حالش را
و او که واژگون شده بود در فلسفه حال خویش ز خود
من سقراط قصه‌های او بودم بدون او
من چراغ سر در علامت سوال او بودم بدون خودی ز خودم
من حکمت فکر او ز فکر دیگری بودم
من تنها عامل یاد خود او ز بردن یاد خودش ز خود او بودم
من غافل از صحبت او سنگ کتیبه‌ای بودم در دوران باستان در دوران گم شدن تاریخ
(حسام الدین شفیعیان)
حسام الدین شفیعیان-شعر2
شهر قصه های من-باران زده
قصه نویس شهر برام قصه ی فردا رو نوشت
میون سطر زندگی چتر قشنگ سرنوشت برام یه چند خطی نوشت
حکایت زندگی رو تو شهر قصه جا گذاشت
برای قلب خستش از قصه ی شادی مینوشت
============================
باز باران زده در شعر غمم با کلمات
جمله نقطه ای داشت با شورو نوا
باز حرفی زصدای خسته ی من مینوشت
با خطی بلند باز کمی غم مینوشت
حسام الدین شفیعیان

بازی سرنوشت
بگذار سرنوشت بازی بدهد
با ما سر ناسزا گداری بدهد
این خط بلند پیشانی من غم بسته
با حرف تو از دل من خسته
بگذار پرنده ها پرواز بکنند
شاید زمستان قصه برگشته
حسام الدین شفیعیان

-/خط زخطی زحرفی زحرفت زنو/-/منم پاییز تویی رویش فصلی چون بهاران//نان زندگی آهن/

-/خط زخطی زحرفی زحرفت زنو/-

فعل زقبلو زمضارع زماضی بعید

زبدو قبلو زچندو زچونو زبعدی زاری

گلو گلبرگو به ریشه به ساقه به آفتاب چنین

گمو کم کامو کرو کورو دلو دیده زبستن گاهی

نونو ن و القلمو دل ز ما هم روشن

جوهرو قلمو سطرو دلو کاغذو دلبر با هم

دفو نی تنبکو نت فالشو زبر زیرو زرو

خطو خطهای دگر باز شماری ز ماندن زما هم شدنو ما زدلو دیده به دلبر چو شبو روز

حسام الدین شفیعیان

الفو نون دولامو میمو باز حروفی دیگر

چرخشو صبحو طلوعو غروبی دیگر

به چشمو صمعو بصرو هوشو دوگوشو دو فکرو زفکری دیگر

ختمو سنبلو گلهای رمیده و دمیده به رشدو نمودی دیگر

کم مپندار زنونو قلمو ما یسطرونی چو کاغذ بزنی باز غروبی دیگر

که از آن گل بزند پیکره ی طلوعی دیگر

/منم پاییز تویی رویش فصلی چون بهاران/

مثال برگی چو پائیزم

غم انگیزم چو دریایی چه شور انگیز منم موجو تویی صخره

منم پاییز تویی سر سبزی دشتی دلنگیز منم خورشید تویی ماهم

منم نامه بر دلها تویی نامه نویس عشقها

چو عشقی دریایی چو بارانی تو انگیزش رویایی

منم فصل خزان زندگی تویی چون گل گلستانی تویی چون گل به بارانی

تویی نورو تویی عشقو تویی شورو منم غم انگیز ترین پاییز

بباران باران عشقی شو به این بیابان غم ان در انگیزش من حاصل رویش شو چو فصل بهارانی

حسام الدین شفیعیان

/نان زندگی آهن/

باور میکنم خطوط نارنجی احساس را زیر نان هایی خشک برای تفکر از نبودن ها

سکوت ممتد رد شدن قطار هایی از مسافران کوتاهی زمین

دون کیشوت های قهرمانی برای فرزندان منتظر

شوالیه های دردهای زمین

مرگ از نان برای رد شدن از بهشت زندگی

سمفونی مرگبار آهن از قلب بر زندگی

حسام الدین شفیعیان

/نقطه ها//منم پاییز تویی رویش فصلی چون بهاران//عشق برای جمله شدن آسان بود//دیوار شهر/

/نقطه ها/

شهر خوابیده من مجنون زده باز بیدارم

شب قصه شدو من هنوز بیدارم

توی دنیای خودم سخت زخود میگذرد

من از این درگذری ها به صبح بیدارم

شب قصه ی نامفهومیست که به صبحش زده نامعلومیست

شب قصه ی بالو پر غمگین دارد

وسط شعر دو نقطه تب سنگین دارد

شب قصه ی شوریدگی از باختن صبح

تا به دروازه خوشبختی به خوابیدن صبح

شب ملولم چو پریزادیو من در تب تو

من نمی گویمو تو گفتن تو

وسط شهر یکی داد زخفتن میداد

لالایی نامفهومی زمردن میداد

سر چهارره یکی داد بلندی میزد

توی تب های تپیدن یه نفر گل میزد

توی روزنامه فردا همی امروز بود

فردا زفردایی دگر پیروز بود

شایدم نقطه زجمله زده باز شیدایی

واژه ای که میبرد جمله ها را ویرانی

تلخ تر از قهوه ی تلخی شده بود این قصه

دوز آن چند به اسپرسویی بازم خسته

دگر از فنجانت قهوه از شعر نگفتن دارد

تلخی آن دو بیتی شنفتن دارد

ته فال تو زدم بد زده بود بر شعرم

گفتم دوباره بخوری از مردن

خوردمو زنده شدم گرچه که مردم زغمت

شعر را بر دار قالی زدمو طرح شدم تا به دلت

من خسته زمنی که شدش بی من از این

من ببردم که منی میبرد از خفتن من

خواب در رگ های قاصدک های ذهنی خسته

ساز غم میزند اینبار مردی خسته

شده ام شعر برایت که مرحم بشوم زخم شد بر تن کاغذ که بد زخم بشوم

شوریدگی از شعر دگر میباید من ببردم غزلی که به مردن دارد

آخر بازی از این کاغذو کاغذ بازی مشق شب شعر غزلو سه خط کاغذ بی خط رنگی

رنگ زد واژه ای که زنگی داشت،زنگ آن در به دری شهر قصه ماتم داشت

توی این حالو هوای دل من تب میزاشت شهر قصه کمی تب میزاشت

گفته بودم غزلم را به آتش سوزان

غزلی شو دگر شعله به آتش شوران

شور شد هم غزلم از پی شوری خسته

خود تکاندم که دیدم شدم باز خسته

خستگی تب مفرد زماضی بعید حال بعیدو قبل بعیدو روزها مدید از بودن

هجایای خسته که بلند خوانی ندارد ای عزیز تشدید مکرر ندارد که عزیز

تو بخوان هم غزلم هم دو سه بیتی اثرم تا ببینی که زغم تار زحال غزلم

دروازه ی آرزوهایی خفته شهر خفته غزلم خفته ز خطی خفته

من از این شعر برایت رودی به دریا بزنم

دریا موجو من ساحل از آن صخره ز درد خود خسته

برای شعر مرحم شایدم زخمی ز آن در هم

نقطه ها را فراموش نکن خط اول تولد کلمه از رسیدن به شعری بود کوتاه از زندگی با نقطه

شاعر-حسام الدین شفیعیان

/منم پاییز تویی رویش فصلی چون بهاران/

مثال برگی چو پائیزم

غم انگیزم چو دریایی چه شور انگیز منم موجو تویی صخره

منم پاییز تویی سر سبزی دشتی دلنگیز منم خورشید تویی ماهم

منم نامه بر دلها تویی نامه نویس عشقها

چو عشقی دریایی چو بارانی تو انگیزش رویایی

منم فصل خزان زندگی تویی چون گل گلستانی تویی چون گل به بارانی

تویی نورو تویی عشقو تویی شورو منم غم انگیز ترین پاییز

بباران باران عشقی شو به این بیابان غم ان در انگیزش من حاصل رویش شو چو فصل بهارانی

حسام الدین شفیعیان

/عشق برای جمله شدن آسان بود/

عاشقی را چه بگویم با تو

باز الف گویمو میمش با تو

دو به تشدیدو دو صد هلهله اش هم با تو

منو من زمنم کم زعشقم که غزل شعرو دو بیتش با تو

شاعر-حسام الدین شفیعیان

/دیوار شهر/

روی دیوار شهر نوشته بودم از غمها

چراغ قرمزی که میبرد زندگی را تا فردا

میان چند رد شدن از کودک گلفروش

که میزد ساز غمهایش را برای چراغی از رنگهای دگر

چتر بهانه ای بود برای خیس نشدن

اینجا باران دلتنگی هاست

حسام الدین شفیعیان